آندیا آندیا ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

کودکیهای من

دوست جدید

این دوست جدیدمه تازه پیداش کردم خیلیم دوستش دارم. باهاش درد دل می کنم براش اتفاقای مهم و هیجان انگیز زندگیم رو تعریف می کنم.خیلی با دقت نگاش می کنم می خوام کشفش کنم. بعضی وقتا هم دلم براش تنگ می شه گریه می کنم (آخه زبون مامان و بابام رو بلد نیستم بعضی چیزارو اینجوری بهشون می گم) بعد که گردنبندمو می بینم آروم و خوشحال می شم.     دو سه سال پیش این گردنبندو از آستارا خریده بودم. موقع خریدش اصلا فکر نمی کردم یه روز یه دختر خوشگل داشته باشم که اینقدر دوسش داشته باشه و باهاش اینقدر کیف کنه... ...
6 ارديبهشت 1392

عکسهای تولد آندیا خانم

  آخخخخخخخخخخخخخخ جون تولد منهههههههههه تولدم خیلی خوب بود خیلی خوش گذشت. کلی رقصیدم و با بادکنکا بازی کردم خیلیم دختر خوبی بودم:       تازه کیکمو خودم بریدم:       این کارت تشکر از مهمونام بود:       اینم آویز رو در با تزیینات :     اینم که ریسه تولدت مبارک:     راستی مامانم وقتی کیکو دید میخواست بره پدر آقای قناد در بیاره خوب حق داشت، آخه ببینید با اونی که سفارش داره بود چقدر فرق داشت احتمالا آقای قناد کور رنگه یا یه همچین چیزی آخه کیک من قرمز شده بود به جای صورتی، شایدم به نظر آقای قناد اینطوری قشنگتره. &nb...
13 بهمن 1392

بعضی از کارای بامزه من

  من عاشق النگوام از این نوعش( تو خونه همش دستم می کنمشون و راه می رم):     می خوام برم ساحل:( ببخشید آندیا خانم کدوم ساحل؟)     دالی:     تازه فهمیدم اینجوری خوابیدن چه حالی داره شمام امتحان کنید:       آخه یه نگاه به شلوار این عسل بکنید مگه میشه نخوردش؟ ...
13 بهمن 1392

صبح یه روز تعطیل

مامان: آدم یه روز تعطیل از خواب بیدار بشه و لبخند ناز و موهای پریشون یه فرشته پاک و معصوم رو ببینه دیگه از دنیا چیز دیگه ای هم می خواد     مامی این کارارو می کنی  بعدم انتظار داری من همینطور بدون عکس العمل بشینم و نگات کنم، آخه مگه میشه:::: ...
13 بهمن 1392

دوازده ماهگی

من دیگه خیلی بزرگ شدم داره یه سالم می شه. مامانم می گه من تو این یه سال خیلی دختر خوبی بودم اصلا مامانمو اذیت نکردم. خیلی کارا یاد گرفتم؛ یاد گرفتم دمر شم، دنده عقب برم، بعدش چهار دستو پا، حتی می تونم بدون کمک بایستم؛ آواز خوندم و صدا در آوردم الانم دایی میگم آب میگم. می خندم می رقصم دست می زنم بای بای می کنم خلاصه کلی کار بلدم و هر روز بیشتر از دیروز دل مامان و بابامو می برم. راستی یکمم مامانی شدم آخه دست خودم که نیست تند تند دلم براش تنگ می شه دیگه بعضی از کارای این ماهم:   برای مامان و بابام شبکه عوض می کنم(کنترلو رو به تلویزیون می گیرم بعدش دگمشو می زنم):     به مامانم تو کارای خونه کمک می کنم:  ...
24 دی 1392

راه می رم

من امروز برای اولین بار تونستم راه برم هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا  
21 دی 1392