یه روز تو لاله پارک
یه روز که من تازه یاد گرفته بودم راه برم رفتیم بیرون، اولش تو کالسکه بودم بعد اینقدر وول خوردم و خودم اینور اونور کردم که مامانی و بابایی مجبور شدن منو بیارن پایین:
چه کیفی داره خودم هر جایی که دلم بخواد برم.(تو همه مغازه ها رفتم )
بعد یهو مامان و بابام تصمیم گرفتن منو پیشی کنن؛ چقدر هم خوشحال بودن واقعا اینقدر خوشحالی و ذوق برای چیه؟
منم که به خاطر اینکه خودم راه می رفتم خوشحال بودم و کلی ذوق کرده بودم
همینطور که داشتم قدم می زدم یهو یه جایی رو دیدم که یه عالمه نور رنگی رنگی و کلی سر و صدا داشت، واو چه جاهایی وجود داره که من خبر ندارم:
اونجا سوار قطار شدم
بعدم زرافه سواری کردم
راستی موتور سواری هم کردم
بعدم سیندرلا شدم:
وای ببینین چه جای خوبی رو پیدا کردم یه عالمه توپپپپپپپپپ
دیگه واقعا خسته شدم ولی دلم نمی خواد برم خونه اینجا خیلی خوبه خیلی خوش می گذره