روزی که دنیا اومدی
آندیای نازنین روزی که دنیا اومدی یه روز خیلی قشنگ زمستونی بود، یه صبح زیبا و آروم که قرار بود با اومدن تو زیباتر بشه. همه دنیا منتظر ورود تو بود. ساعت 10:30 صبح ماه انتظار شیرین تموم شد... چه لحظه ی نابی بود اون لحظه ای که تورو دیدم و دستت رو تو دستم گرفتم، تمام دنیا تو دست من بود و من پر از آرامش بودم.
اولین لحظه ای که بابایی تورو دید هم یه لحظه ناب بود، از خوشحالی داشت پرواز می کرد همین طور دور خودش می چرخید و می خندید، قشنگترین و شادترین لحظه زندگیمون تا حالا همون لحظه بود.
دنیا از داشتن تو غرق لذت بود و به خود می بالید.
آندیا دراولین روز زندگی :
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی